یکم حرف به جای عکس:))
سلام درودونه های نازم خیلی وقت بود زیاد ازتون نمینوشتمو عکس میزاشتم انقدر کم میام که بابا سامانم گفت وبلاگو کلا جمع کردی گفتم نه بابا دلم نمیاد ولی دیر میرم خلاصه بگم اومدم هرچی مغزم یاری کرد بنویسم از گل پسرم بگه که کلا تغییر کردی نفسم کارات اخلاقت حرفت انقدر قبلا از بیرون رفتن تنهایی باهات وحشت داشتم که همه میدونستن فکر میکردم برنمیام تنهایی از پست ولی الان هزار ماشالا گوش شیطون کر خیلی خوب شدی چند ماه قبل مهد نوشتمت که 2روز نرفتی ببشتر اصلا خوشم نمیومد تو هم خیلی بد شدی و وابسته ترسیدی حتی من برم دستشویی خلاصه داستانی داشتم باور نکردنی تا اینکه باپرس و جو فراوون تصمیم گرفتم بریم ک...
نویسنده :
♥مرجان مامان آران و باران♥
1:40